[ و فرمود : ] آن که به عیب خود نگریست ، ننگریست که عیب دیگرى چیست ، و آن که به روزى خدا خرسندى نمود ، بر آنچه از دستش رفت اندوهگین نبود ، و آن که تیغ ستم آهیخت ، خون خود بدان بریخت ، و آن که در کارها خود را به رنج انداخت ، خویشتن را هلاک ساخت ، و آن که بىپروا به موجها در شد غرق گردید ، و آن که به جایهاى بدنام در آمد بدنامى کشید ، و هر که پر گفت راه خطا بسیار پویید ، و آن که بسیار خطا کرد شرم او کم ، و آن که شرمش کم پارسایىاش اندک هم ، و آن که پارسایىاش اندک ، دلش مرده است ، و آن که دلش مرده است راه به دوزخ برده . و آن که به زشتیهاى مردم نگرد و آن را ناپسند انگارد سپس چنان زشتى را براى خود روا دارد نادانى است و چون و چرایى در نادانى او نیست ، و قناعت مالى است که پایان نیابد ، و آن که یاد مرگ بسیار کند ، از دنیا به اندک خشنود شود ، و آن که دانست گفتارش از کردارش به حساب آید ، جز در آنچه به کار اوست زبان نگشاید . [نهج البلاغه]
کاش بر ساحل رودی خاموشعطر مرموز گیاهی بودمچو بر آنجا گذرت می افتادبسراپای تو لب می سودمکاش چون نای شبان می خواندمبنوای دل دیوانه توخفته بر هودج مواج نسیممی گذشتم ز در خانه توکاش چون یاد دل انگیز زنیمی خزیدم به دلت پر تشویشناگهان چشم ترا می دیدمخیره بر جلوه زیبائی خویشکاش در بستر تنهائی توپیکرم شمع گنه می افروختریشه زهد تو و حسرت منزین گنه کاری شیرین می سوختکاش از شاخه سرسبز حیاتگل اندوه مرا می چیدیکاش در شعر من ای مایه عمرشعله راز مرا می دیدی
ورود به بخش مدیریت